Sky



عاخه چرا بحث کردم باهاش! 

نه یعنی من اجازه گله کردن رو هم ندارم!

اصن چرا اون سرم داد زد! اون خلقش تنگ ه من باید تحمل کنم ولی من خلقم تنگ ه اون نباید درک کنه!

چقد بده یه ادم سخت مغرور رو تو زندگیت داشته باشی! تا کردن با این ادما چقد سخته! پیر میشم تا بخوام خودمو وفق بدم باهاش ????????


نمیدونم چی میخوام بنویسم، فقط این رو میدونم میخوام یه جا باشه فریاد بزنم چرا بغض کردی؟ پشیمونی؟ ناراحتی؟ فکر میکنی تو زندگیت به خیلی جاها که حقت بوده نرسیدی؟ برگشتی به حس و حال روز مصاحبه دانشگاه صنعتی اصفهان؟ مگه یادت نیس لب زاینده رود خدا چجوری جواب سوالاتت رو داد؟

خدایا نمیشه یه جور دیگه تو این روزا بهم تلنگر بزنی بفهمم عقب نیستم؟ بهت نیاز دارم تو این روزا ???? تنهام نذار، میبینی که چقد کلافه م و منتظر یه تلنگرم که بشکنم 

خیلی بده که ندونی راه درست و غلط چیه! خیلی بده که بری براش بنویسی و نفرستاده پاکش کنی! خیلی بده که قلبت پر درد باشه و نتونی به کسی دردت رو بگی! خیلی بده زورکی لبخند بزنی!

خدایا اندکی امیدواری و انگیزه نیازمندم . بهت ایمان دارم که تنهام نمیذاری


نمیدونم دلیل نوشتنم تو این ساعت چیه! فقط میخوام امشب تو این وبلاگ ثبت بشه (۳ اردیبهشت ۹۸ ساعت ۱۹.۳۰)

شده یه لحظه با دیدن یه دوست شوکه بشین و با خودتون بگین وااااای این آدم چقد با اون پسری که میشناختم فرق میکنه

شده یه دوست شاد و شنگول تون تبدیل به یه آدم دپرس بشه ؟ اون موقع چیکار کردید؟ من با دیدنش یاد روزای خوش و شادمون افتادم که با هم تو کافه مینشستیم اون قلیون میکشید و من نگاهش میکردم، بعد میگفت نه اینجوری کیف نمیده تو هم بکش ???? تو جوابش من میگفتم عاقا من حتی بلد نیستم باید فوت کنم توش یا . یهو با هم میخندیدیم

اما همین ادم امشب تغییر کرده بود حرف مسیر آینده، ترسا و استرسا شد حرف قول دادن بهم دیگه نه اون میترسید که تو ذهن من نشه آدم بده حرف یک ماه خونه نشینی ش شد حرف یه عالمه اعصاب من دوستش بودم؟ پس چرا از حالش باخبر نبودم! چرا رهاش کردم من ???? 

بعد از ۲ ساعت برگشتم خونه مدام یه فکر میومد به سرم، اینکه چی اینقد م.م رو بهم ریخته؟

بهش پیام دادم گفتم بیا برسیم به یه نتیجه بیا نترسیم بیا قدم مشترک برداریم بعد اگر نشد بیخیال این قصه بشیم جوابش این بود باشه فقط

اون فقط خیلی مهمه، گف بذار تو حال خودم باشم، خرابم از لحاظ روحی، سردم

گفتم قبول ولی زوری نگو باشه . تو جوابم گفت نه منم میخوام

خیلی مونده تا آخر این قصه ☹


تا حالا پیش اومده براتون قبل اینکه دیدن یه دوست برید کلی حرف آماده کرده باشین ولی تا دیدینش همه چی رو فراموش کنید؟ امروز برای من این اتفاق افتاد. حرفی نداشتم. حوصله نصیحت کردنم نداشتم. انگار خالی بودم چی باید میگفتم؟ میگفتم بسه دیگه ۵ تا سیگار کشیدی؟ میگفتم به خودت بیا؟ بسه دیگهههههه من نیاز به آرامش دارم
چقد خوبه که آدم یه جایی رو داشته باشه وقتی خسته س، دلش گرفته و نا امیده بیاد حرف بزنه نه به امید اینکه کسی بخونش نه فقط برای ایینکه خالی بشه اولین عید ما بود، قرار بود سال تحویل 1401 رو با شنیدن صدای هم شروع کنیم.وقتی اومدم ترمینال که برگردم خونه بیقرار بودم و هنوز نرفته دلتنگش بودم???? اما شوق داشتم برای اینکه عید رو کنار مامان و بابای خوبم باشم 22 ام اومدم خونه، تو دو روز بعدش فقط 2 تا پیام ازش داشتم و یه بار تماسی که از سمت من اتفاق افتاد، البته

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تمامی اخبار روز ورزشی دنیا هر چی بخوای هست طراحي بنر رایگان حرفه اي کودک سالم توبه راه Lala tuan. پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان شرکت صنایع تولیدی و خدماتی بهینه ساز خرید اینترنتی